کد مطلب:329587 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

مسلمان شدن طبیب یهودی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یزید پس از شهادت امام حسین (ع ) پیش از آنكه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنیا به درد بی درمانی معذب گردید. یكی از اطبای یهودی را برای معالجه طلب كرد. طبیب نگاهی به یزید كرد و از روی تعجب انگشت حیرت به دندان گزید. سپس با تدبیر ویژه ای چند عقرب از گلوی او بیرون كشید و گفت : ما در كتب آسمانی دیده ایم و از علما شنیده ایم كه هیچ كس به این بیماری مبتلا نمی شود مگر آنكه قاتل پسر پیغمبر باشد، بگو چه گناهی را كرده ای كه به این بیماری گرفتار شده ای ؟!

یزید از خجالت سر را به زیر افكند و پس از لحظاتی گفت : من حسین بن علی را كشته ام یهودی انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت : ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله )).

طبیب مسلمان شد و از جای برخاست و به منزل خود رفت برادر خود را به دین اسلام دعوت كرد، قبول نكرد، ولی همسر او و خویشانش پذیرفتند. همسر برادرش نیز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهر مخفی داشت .

در همسایگی آنها، یكی از شیعیان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزیه داری حضرت سیدالشهداء (ع ) بر پا می كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت می نمود و بر مصایب اهل بیت عصمت و طهارت می گریست . بعضی از یهودیان جریان زن را به شوهرش اطلاع دادند، یهودی گفت : امروز او را امتحان می كنم ، لذا به خانه رفت و به همسرش گفت : امشب هفتاد نفر یهودی مهمان ما خواهند بود، شرایط میزبانی را آماده و انواع خوردنی ها را جهت پذیرایی مهیا كن !

بانوی تازه مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صدای ذكر مصیبت حضرت سیدالشهداء (ع ) را شنید، فورا به مجلس عزا رفت و در عزای آن حضرت گریه زیادی كرد. وقتی به خود آمد، سخن شوهر به یادش آمد، ولی وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه (س ) شد و به سوی خانه آمد، وقتی به خانه رسید دید بانوانی سیاه پوش جمع شده و هر یك با چشم گریان مشغول خدمت می باشند و لحظه ای استراحت ندارند!

در میان بانوان خانم بلند بالایی را دید در مطبخ مشغول پختن غذاست و بانوی مجلله ای را دید كه پیراهن خون آلودی در كنارش ‍ گذاشته است ! زن تازه مسلمان عرض كرد: ای بانوی گرامی ! شما كیستید كه با قدوم خود این كاشانه را مزین فرموده و لوازم مهیمانی را مهیا كرده اید؟

آن بانوی مجلله فرمود: چون تو عزاداری فرزند غریب و شهیدم را بر كار خانه ات مقدم داشتی ، بر فاطمه لازم شد كه تو را یاری كند، تا با نكوهش شوهر خود رو به رو نگردی و پس از این بیشتر به عزا خانه فرزندم بروی .

بانوی تازه مسلمان عرض كرد: ای بانو! خانمی را در مطبخ می بینم كه مشغول غذا پختن و بیش از همه بی قرار است ، او كیست ؟

فرمود: نزد او برو و از خودش بپرس . بانوی تازه مسلمان رفت و پای او را بوسه داد و نامش را از او سؤ ال كرد؟

فرمود: من زینب خواهر امام حسینم .

در همین زمان زنان یهودی با هفتاد مهمان وارد شدند. وقتی كه یهودیها خانه را در كمال آراستگی و نورافشانی دیدند و بی خوش ‍ غذاها به مشام شان رسید و در جریان واقعه قرار گرفتند همه مسلمان شدند.(196)

196-تحفة الذاكرين و اسرار و الشهاة ، ص 75.